آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آروین من

دم منو وجب کردی! بدجور!!!!!

امروز صبح که از خواب پاشدی با یک عطسه یک آبریزش اساسی (بصورت پرشی!!) شروع شد. منم که یک چند روز بود به یک سرماخوردگی کوچیک مبتلا بودم شدم متهم ردیف اول و ناقل ویروس. صبح بابا کلی عصبانی و ناراحت شد که ما دوتایی باهم مریض شدیم و من و تو هرچه کردیم که یک کم اوضاع بهتر بشه نشد که نشد. بعد از ظهر که از خواب پاشدی مهمون داشتیم و تو با گریه و آه و ناله که دل من رو بدجوری کباب می کرد آویزون من شدی و توی بغلم هی می گفتی تو رو راه ببرم. من بیچاره هم که عذاب وجدان داشتم حسابی سواری دادم بهت تا اینکه بابا اومد و تو رو برد دکتر. در ضمن چند بار ازت پرسیدم گلوت درد می کنه. صبر کردی تا من نشون دادم منظورم از گلو کجاست بعد از نیم ساعت اشاره به گلوت کردی و د...
19 خرداد 1391

جملات قصار - همه مامانا می گن بچه ام باهوشه، منم مثل همه مامانا! (نقل از وبلاگ قبلی)

جملات قصار عزیز دل مامان دیروز برای اولین بار جمله گفتی. نقاط عطف صحبت کردن تو همیشه بعد از یک اتفاق جالب بوده مثلا اون روزی که کالسکه ات توی پارک مشهد داشت می افتاد توی رودخونه و بابا نمی دونست تو رو نگه داره یا کالسکه رو بگیره و تو با خنده همش می گفتی افتاااااد .... پریروز مامان پری تو و اشا رو برد تا توی حیاط بازی کنین از اونجایی که داشتین سقف آپارتمان رو پایین می آوردین و تو در حالی که از اتفاقات اون روز داشتی برای بابا هومن تعریف می کردی جمله گفتی: اشا مامان پری رو خیس کرد. مامان پری عصبانی شد و .... با دست توپ نزن. به امیرحسین می گفتی: بیا منتظرت هستم بازی کنیم... اما در آخر منو هم شرمنده کردی در حالی که داشتم با صدای بلند بهت امر...
18 خرداد 1391

پسرکم، مردان بزرگ هرگز نمی میرند. (نقل از وبلاگ قبلی)

پسرکم، مردان بزرگ هرگز نمی میرند. هرگز دوست ندارم از رنج ها و غم های روزگار در این وبلاگ برایت بنویسم. اما امروز اینقدر غمگینم که جز نوشتن چیز دیگری تسکینم نمی دهد و اینکه می خواهم همواره نام یک مرد بزرگ را درآینده بخاطر داشته باشی، مردی که دیگر تاریخ بمانند او نخواهد دید: "استاد پرویز شهریاری".    هنوز چهره پر از مهرش و کلام گرمش را فراموش نکرده ام، هنوز خاطرات زندگی نامه پر فراز و نشیبش در ذهنم نقش بسته، هنوز به قدرت و توانایی این مرد بزرگ پی نبرده ام که او این دیار فانی را بدرود می گوید. انگار همین دیروز بود که نوروزها برای دید و بازدید بدیدنشان می رفتم و او با روی باز و فروتنی اش ما فرزندان کوچکش را پذیرا می شد. انگ...
18 خرداد 1391

نقل از وبلاگ قبلی بدترین "مهدکودک"، خوب یا بد؟ - روزهای زندگی یک مادر

"مهدکودک"، خوب یا بد؟ عزیز دل مادر یه مساله ای که این روزها خیلی فکرم رو مشغول کرده رفتن تو به مهده. دیگه تصمیم گرفتم جدا از اول خرداد بذارمت مهد، حتی شده چند روز در هفته. به چند دلیل: 1- انرژی تو بیش از حد تصوره و من رسما کم آوردم. 2- وسایل خونه دیگه از دست شیطنت های تو در امان نیستن به غیر از اسباب بازی های خودت مثل اون ماشین آبی بزرگه که از وسط به دونیم شد یا استخر بادیت و ... تلویزیون خونه هم سوخت که طبق فرمایشات بابا در اثر ضرباتی بوده که جنابعالی بهش وارد کردین. امروز داشتی پرده اتاق خواب رو پاره می کردی که سر رسیدم. طی این هفته هم فکر کنم حدود چهار پنج تایی بشقاب و لیوان دوتایی شکوندیم. 3- تو بچه ها رو فوق العاده دوست داری...
18 خرداد 1391

جملات فعل دار

فکر کنم تنها چیزیت که من اصلا روش وسواس نداشتم حرف زدنت بود. نفس مامان دو سال و سه ماهه بودی که در یک بعدازظهر رسما شروع به حرف زدن کردی ولی کلماتی گفتی که منو و بابات رو شگفت زده کرد. حالا کمتر از یکی دو ماه گذشته جملات رو کاملا فعل دار می گی و ضمایر ملکی رو هم درست به کار می بری. همه چیز رو می شناسی و کمتر کلمه ای هست که لازم باشه بهت یاد بدم. حالا دیگه شعر هم می خونی و بیشتر از همه کتاب های شیموی آقای کشاورز رو دوست داری. کتابهای وسایل نقلیه رو هم که دیگه نگو. راستی چرا پسر بچه ها اینقدر ماشین دوست دارن؟ با وجود این همه ماشینی که داری و من و بابات همیشه می ترسیم که بالاخره کار دستمون بده و بره زیر پایمون و سقوط آزاد، باز هم وقتی می ریم اس...
18 خرداد 1391

خواب فرشته

وقتی که بچه ای خوابیده، نگاهش کنید. پاک تر و معصوم تر و آرامش بخش تر از اون چهره چیزی رو می تونید تصور کنید؟ انگار فرشته ها دارن دور بچه ها پرواز می کنن.  عزیز مامان تو هم وقتی می خوابی مامان دلش برات تنگ می شه. آخه تو خیلی بامزه می خوابی. وقت خواب معمولا به یه چیزی گیر می دی از سلطان جنگل شیر گرفته تا توپ، شکل دایره، ماشین، کامیون، آقا گیتاری، باطری!!!، کلید ماشین، قاشق فالوده، پووووول و سکه و ...... خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد.  از بین عروسک هات فقط با چندتاشون رفیقی: قارقار، عروسک سیاهی که خاله ساره برات آورده و چندتا مسافرت هم باهامون همسفر بوده، یه قارقار دیگه که خاله پانته آ بهت داده، بارنی که عشقت بهش دیوان...
11 خرداد 1391

تغییر چهره

سال گذشته در برابر بابات مقاومت کردم و نذاشتم موهات رو با ماشین بزنه. اما امسال دیگه نتونستم در برم خصوصا که تو حسابی گرمایی هستی و توی فصل های گرم موقع خواب سرت خیلی عرق می کنه. موهات رو از ته زدیم و تو رضایت کامل داری چون نه دیگه تند تند بلند میشن که هی بریم سلمونی نه توی چشات هستن و دیگه اینکه از دست شونه زدن های بی امان بابا هم قصر در رفتی. بابا هم که راه می ره سرت رو می بوسه و قربون صدقه ات می ره خیلی با کله کچلت حال می کنه. اما من، حسابی کلافه ام. قیافه ات برام خیلی عجیب شده و حسابی مظلوم، به قول بابات شیطنتت رفته. اما من با این چهره جدیدت اصلا کنار نمیام همش منتظرم زودتر موهات دربیاد......
6 خرداد 1391

عاشقانه های پدر و پسر

1- شبهایی که مریض هستی بجای اینکه دوست داشته باشی پیش من بخوابی، خوابیدن پیش بابا بهت آرامش می ده (مامانم که باید روی زمین بخوابه) 2- همیشه دوست داری با بابا غذا بخوری خیلی از غذا خوردن با من لذت نمی بری. 3- وقتی تنهایی با بابا می ری بیرون با یه احساس غرور از من خداحافظی می کنی که یعنی مرذونه داریم میریم تو بمون خونه. 4- اگه من و بابات بحث کنیم سریع طرف اونو می گیری حتی اگه یه توی کمی بلند به بابات بگم منو می زنی!!!!! 5- وای به اون روزی که جایی بخوابیم که بابا نباشه و تو هم زمینه بهانه گیری داشته باشی .... 6- وقتی بابا میاد زودتر از اینکه از در بیاد تو اعلام می کنی!!!!!!!!!!! خیلی عجیبه برام من هیچوقت نفهمیدم چه جوری اینو می فهمی چ...
6 خرداد 1391

واژه نامه آروین

نیفر یعنی نیلوفر  بابا دایوش یعنی بابا داریوش بابا سیوش یعنی بابا سروش  عبق یعنی عقب سیخ یعنی خیس و بلعکس خیس یعنی سیخ  کفیث یعنی کثیف تمدیل یعنی تردمیل  تراتور یعنی تراکتور مسلسل یعنی مثلث اضلاع یعنی متوازی الااضلاع تیوی یعنی کیوی عصبنی یعنی عصبانی ( آخه تو و پسرداییت توی عصبانی کردن بزرگترها تبحر دارید) بفماییید یعنی بفرمایید ا خ م ق یعنی ا ح م ق ( مامان جون امیدوارم این اولین و آخرین کلمه بدی باشه که می گی) تفادص یعنی تصادف     ادامه دارد
6 خرداد 1391

قهرمان من

آقای کوچک من، توی این هفته چند بار منو شگفت زده کردی. اینکه وقتی پیش آقای دکتر بودی اصلا گریه نکردی و وقتی رفتیم سلمونی هنوز من از در وارد نشده بودم تو با شجاعت وصف نشدنی رفتی و نشستی روی صندلی و آقای آرایشگر که تو رو می شناخت با چشمای متعجبش تو رو نگاه می کرد. با اینکه این بار کار سخت تر بو و سرت ماشین شد اصلا گریه نکردی. هر از چند گاهی بقض می کردی که اشا می گفت الان که بزنی زیر گریه، اما قربونت برم خودتو مثل یه مرد کنترل کردی. دوست دارم قهرمان من. این روزا یه فصل جدید از مریضی رو داریم پشت سر می ذاریم که امیدوارم هیچوقت تکرار نشه. مطمئنم قهرمان من این دوره رو هم با موفقیت پشت سر می ذاره. 
4 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد